00:04 01/10/13 | #1 |
m | moj.moji آفلاین | پیام تشکر ها: 1003 تشکر شده: 1058 |
بعد از خوردن غذا بیل گیتس 5 دلار به عنوان انعام به پیش خدمت داد. پیشخدمت ناراحت شد. بیل گیتس متوجه ناراحتی پیشخدمت شد و سوال کرد: چه اتفاقی افتاده؟
پیشخدمت: من ناراحت نشدم، متعجب شدم! به خاطر اینکه پسر شما 50 دلار به من انعام داد در حالی که شما که پدر او هستید و پولدار ترین انسان روی زمین هستید فقط 5 دلار انعام می دهید!
گیتس خندید و جواب معنا داری گفت:
او پسر پولدار ترین مرد روی زمینه و من پسر یک نجار ساده ام.
.....دیگر مرا
به داشتن تو انتظاری نیست
نه من حال عاشقی دارم
نه تو لیاقت عاشق شدن...
■ بماند به یادگار☆
05:31 00/06/28 | #2 |
س | سارا020 آفلاین | پیام تشکر ها: 7419 تشکر شده: 23990 |
09:18 98/11/25 | #4 |
20:25 98/11/15 | #5 |
m | moj.moji آفلاین | پیام تشکر ها: 1003 تشکر شده: 1058 |
11:53 98/11/15 | #6 |
m | moj.moji آفلاین | پیام تشکر ها: 1003 تشکر شده: 1058 |
01:52 98/06/18 | #8 |
نفس جوون آفلاین | پیام تشکر ها: 4 تشکر شده: 1 |
عالی بودنقل قول از *دخی بلا*
چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم.
خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود ! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.
از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی!تمام خرجی هفتگی ام ، برای نامه های سفارشی می رفت.تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم ،که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود.
تابستان داغی بود.نزدیک یازده صبح که می شد، می دانستم الان زنگ میزند! پله ها را پرواز میکردم و برای اینکه مادرم شک نکند ،میگفتم برای یک مجله مینویسم و آنها هم پاسخم را میدهند.حس میکردم پسرک کم کم متوجه شده است.آنقدر خودکار در دستم می لرزید که خنده اش میگرفت .هیج وقت جز سلام و خداحافظ حرفی نمیزد.فقط یک بار گفت :چقدر نامه دارید ! خوش به حالتان ! و من تا صبح آن جمله را تکرار میکردم و لبخند میزدم و به نظرم عاشقانه ترین جمله ی دنیا بود.چقدر نامه دارید ! خوش به حالتان ! عاشقانه تر از این جمله هم بود؟ تا اینکه یکروز وقتی داشتم امضا میکردم، مرد همسایه فضول محل از آنجا رد شد.مارا که دید زیر لب گفت : دختره ی بی حیا.ببین با چه ریختی اومده دم در ! شلوارشو ! متوجه شدم که شلوارم کمی کوتاه است.جوراب نپوشیده بودم و قوزک پایم بیرون بود.آنقدر یک لحظه غرق شلوار کهنه ام شدم که نفهمیدم پیک آسمانی من ، طرف را روی زمین خوابانده و باهم گلاویز شده اند!مگر پیک آسمانی هم کتک میزند؟مردم آنها را از هم جدا کردند.از لبش خون می آمد و می لرزید.موهای طلاییش هم کمی خونی بود.یادش رفت خودکار را پس بگیرد.نگاه زیرچشمی انداخت و رفت. کمی جلوتر موتور پلیس ایستاده بود.همسایه ی شاکی، گونه اش را گرفته بود و فریاد می زد.از ترس در را بستم.احساس یک خیانتکار ترسو را داشتم !روز بعد پستچی پیری آمد، به او گفتم آن آقای قبلی چه شد؟ گفت: بیرونش کردند! بیچاره خرج مادر مریضش را میداد.به خاطر یک دعوا ! دیگر چیزی نشنیدم. اوبه خاطر من دعوا کرد!کاش عاشقش نشده بودم !از آن به بعد هر وقت صبح ها صدای زنگ در میشنوم ، به دخترم میگویم :من باز میکنم ! سالهاست که با آمدن اینترنت، پستچی ها گم شده اند.دخترم یکروز گفت :یک جمله عاشقانه بگو.لازم دارم گفتم :چقدر نامه دارید.خوش به حالتان! دخترم فکر کرد دیوانه ام!
...
امروز , 13:53 | #9 |
m | moj.moji آفلاین | پیام تشکر ها: 1003 تشکر شده: 1058 |
امروز , 13:44 | #10 |
m | moj.moji آفلاین | پیام تشکر ها: 1003 تشکر شده: 1058 |
05:02 98/04/11 | #11 |
10:51 98/03/27 | #12 |
o | Ofogh آفلاین | پیام تشکر ها: 873 تشکر شده: 47 |
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
10:47 98/03/27 | #13 |
o | Ofogh آفلاین | پیام تشکر ها: 873 تشکر شده: 47 |
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
امروز , 21:52 | #15 |
✮ | ཧᜰ꙰ꦿ➢ℝeℤΔ༒ آفلاین | پیام تشکر ها: 1033 تشکر شده: 1285 |
چه آرامشی دارد
دل شکستهای
که هم صحبتش خداست
دیروز , 22:39 | #16 |
m | moj.moji آفلاین | پیام تشکر ها: 1003 تشکر شده: 1058 |
00:48 97/08/16 | #17 |
P | Pishi maloOs آفلاین | پیام تشکر ها: 102 تشکر شده: 22 |
23:53 97/08/05 | #18 |
m | moj.moji آفلاین | پیام تشکر ها: 1003 تشکر شده: 1058 |
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪﺗﻮ
23:49 97/08/05 | #19 |
m | moj.moji آفلاین | پیام تشکر ها: 1003 تشکر شده: 1058 |